توهمات

ته مانده یک مغز که سال پیش پوکید

پدری خسته و بی حس وحال که خم شده زیربار شهریه ی 750هزار تومانی دانشگاه آزاد دخترش و او مانده سه و پاکت فروردینش.پدری خسته و جاکش که سربلند کرده از بوسه های تراولی که بر گونه های یک فاحشه جاخوش می کنند و او مانده و سه پاکت مارلبوروفیلترپلاسش.پدری خسته و بی غیرت که به گل نشسته از خواهش و تمنا و او مانده و سه پاکت بهمن کتابی صدقه ای.پدری خسته و مغرور که به آسمان رفته از خودپسندی و او مانده و سه پاکت وینستون اولترای قاچاق.پدری خسته و ساده که به اندوه نشسته از بخت بدش و دل پاکش و او مانده و سه پاکت زیکای.پدری خسته و شیاد که به تخت سعادت کپیده از اقبال زیبایش و او مانده و سه پاکت کمل معروفش.......................................اینان پدرانی خسته اند که فرزندان بابا آدم نامیده می شوند و من با دود سیگارم یکایکشان را تجسم می کنم تا جایی که از مرز تخیل بگذرم و به توهم رسم .توهمی نو آغاز می کنم:دیوانه ای در بندم که به تکرار مکررات خو گرفته ام.قصه ای هستم در زبان قصه گویی که تمام قصه اش منم و تنها مرا می خواند و درین در تضادم با احمد شاملو.فریاد ی ام در تن خویشتن که بارها سکوتم آن را به خاموشی سوق داده.دیگر تابش را ندارم.بگذر ای توهم.بمیر ای دود.با توام!صدایم را می شنوی؟!سر نپیچان!اخم نکن!گوش کن! بایست!برگرد!خاموش شو!نه،خاموشم کن.آری خاموشم کن.دربدر این واژه بودم.خاموشم کن.خاموشم کن تا این توهم لعنتی بگریزد.....هان؟چه می گویی؟رساتر!واق واق سگ ها نمی گذارد!شنیدم!زیرباران؟!باهم؟!......برویم.....و رفتیم ...و خاموش شدیم منو...دود سیگارم زیر باران......بدون چتر.....مردیم تا توهمی لعنتی بگریزد از درونمان.....
نوشته شده در پنج شنبه 20 / 11 / 1390برچسب:سه پاکت سیگار,فروردین,پدری خسته,تخیل,تجسم,توهم,زیرباران,بدون چتر,,ساعت 21:30 توسط توفان | |


Power By: LoxBlog.Com